خانه امن خاطرات

جایی امن برای نوشتن و صحبت کردن

خانه امن خاطرات

جایی امن برای نوشتن و صحبت کردن

خانه امن خاطرات

خانه ای خواهم ساخت
در کنارش گل سرخ
صورتش رو به سپیدار سکوت
پشت آشوب سراسیمه ی سار
محو در خرمن بی حزن و فراق
از میانش رودی
جاری و زنده روان
سوی آمال و دل کودکیم
لحظه ی کوچکیم
خانه ای خواهم ساخت
پشت یک سرو بلند
زیر ابری که نگاهش جاریست
....
و تو ای روشنی چشمه ی شور
تو بیایی ز دل خاطره ها
از دل پنجره ها
و بریزی دم عیسایی خویش
بر تن خفته ی هر حنجره ای
بر دل خسته ی هر فریادی
بال در بال نسیم
دست در دست بهار
خانه ای خواهم ساخت
سر راه خبر آمدنت
ای خرامیدن صبح
خانه ای خواهم ساخت
بوی بودن بدهد بوی ماندن بدهد
بوی خندیدن هر جلوه ی خوب رخ تو
خانه ای خواهم ساخت...

به امید روز دیدارش

اللهم عجل لولیک الفرج بحق مولاتی فاطمه سلام الله علیها

بایگانی

روزهای کرونایی خود را چگونه می گذرانید؟

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۰۱ ق.ظ

هوالحی

 

22 ام اسفندماه (1398) بود که خانم دکتر (خواهرشوهر عزیزم؛ فوق تخصص غدد) بهمون گفتن؛ سرماخوردگی آقامحمد؛ کرونا ست. استراحت مطلق ، قرنطینه ی مطلق و مصرف گلاب و ذکر صلوات فراموش نشود. از اون شب ما قرنطینه شدیم. و از خونه در نرفتیم. حال همسرم خوب نبود. و من باورم نمی شد که کرونا اینقدر به ما نزدیک باشه. همسرم میخواستن به رسم سرماخوردگی های قبلی من و دخترم رو ببره خونه مامانم تا دخترم آسیب نبینه. اما من قبول نکردم. من نمی تونستم تو این شرایط ازشون جدا باشم و تنهاشون بذارم. کم کم استخوان درد به سراغ منم اومد. من باید در کمال آرامش خودمو کنترل می کردم، دارو رسانی به همسرم رو انجام می دادم تا گلوشون خشک نشه. مواظب دخترم می بودم تا به همسرم نزدیک نشه. آشپزی کنم و مواظب باشم؛ خونه ام مرتب و تمیز باشه. هرچی هم می خریم ضدعفونی بشه... 

خدا رحم کرد؛ روز دوم بعد از خواندن نماز صبح، و دارو دادن (جوشاندنی سرماخوردگی و دم کرده ی خاشیر) به همسرم، دم کرده ی خاکشیر خوردم و جلوی بخاری دراز کشیدم و رفتم زیر پتو. دو سه ساعتی خوابیدم. و و قتی بیدار شدم به لطف پروردگار یکتا، هیچ اثری از درد و ناراحتی در من نبود. الحمدلله رب العالمین. اما هشت روز تمام مثل یک زن قوی مراقب اوضاع بودم. و فقط شبها کمی می خوابیدم. تا فردا صبح که روزی دیگر شروع شود. الحمدلله روز هشتم همسرم خوب خوب شدن. الحمدلله. پس من میتوانستم دخترم را به ایشان بسپارم و کمی به خودم برسم. که البته ابتدا رفتم سراغ اتمام مانتوی خواهرم. 

29 ام اسفند که شب شد سفره هفت سین را چیدم و هرچه کم داشتم مامان مرضی (مادرشوهر عزیزم) برایم فرستادند. 

چقدر دلم تنگ است برای همه چیز و برای همه کس...

این روزها با همسرم در قرنطینه هستیم . نماز می خوانیم کتاب میخوانیم فیلم میبینیم وب گردی می کنیم و بزرگ شدن دخنتر عزیزمان را میبینیم و از شیرین کاری هایش سیر نمی شویم...

و امروز من به خاطر حس خوب وبلاگ نویسی و همچنین برای برنامه ریزی بهتر و درک مفیدتر از زمان اینجا هستم . در بلاگ بیان...

 

 

اینم دختر گلم نازنین زینب

نظرات  (۲)

۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۰۲ مهربانو محمدی

الهی دور قدتت بگرده مادر❤❤❤

۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۰۲ مهربانو محمدی

الهی دور قدتت بگرده مادر❤❤❤

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">